آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

شش ماهگي

دو روز مانده به شش ماهه شدنش . حجم اين عاشقي روز به روز بزرگتر ميشود ، تسخيرم ميكند ، جايي براي نفس كشيدنم باقي نمانده ! بايد چاره اي باشد از اين همه عاشقي ! الان خوابيده و در پانسيون طبقه دوم خانه بهداشت ساوه تنها صداي تيك تاك ساعت شنيده ميشود اگر اين صدا هم نبود فكر ميكردم با خوابيدن پسرك حتي زمان هم خوابيده. عادت خوابيدنش عوض شده تا يك ماه پيش خودم را ميكشتم به پهلو نميخوابيد اما الان تا به پشت بگذارمش خودش مي گردد به پهلو ان هم به همان سمتي كه من باشم . فكر ميكنيد چه ذوقي ميكنم وقتي پسركم غرق خواب به سويم ميچرخد! ميتوانم از خوشي بميرم! پسرم بزرگ شده و بسيار پر جنب و جوش . لحظه اي قرار ندارد باغلت هاي مكررش از اين سر به ان سر خانه ميرود ....
26 فروردين 1393

جِِِِِِیـــــــــغ !

چند روزی هست که یاد گرفته جِیـــــغ بزند آن هم چه جیغ هایی کاملا بنفش . آدم فکر میکنه بچه چه دردی میکشه که چنین جیغی میزنه !  آراد تمام اوقات بیداری من رو به خودش اختصاص میده . حتی ثانیه ای نمیتونه تنها بمونه ، تا تنها بمونه اول لب  ورمی چینه بعد نغ میزنه بعد هم گریه . هر کی هم منو میبینه بهم مژده میده که الان روز خوبت هست فردا که راه بیفته  دیگه به هیچ کاری نمیرسی ، آخه من همین الان هم به هیچ کاری نمیرسم بابا ! من موهام رو هم تو وقت اضافه شونه میکنم . حمام که نگو اگر سهیل خونه نباشه که امکان داره سه روز حمام نرم . حالا چه طور قرارهه بعد از راه رفتن دهنم صاف شه خدا میدونه . سهیل انتفاد میکنه که من تحمل گریه های آراد رو ندا...
18 فروردين 1393

ما چهار نفر

سال اول دانشگاه ما دو تا بودیم آنها هم دو تا ، یادم نیست از کی شدیم چهار تا ولی هنوز هم دو تا دو تا بودیم . پنج ماه قبل از تولد آراد یکی از اون دو تا مادر شد . حالا بهاره هم داره مادر میشه بهاره پر احساس مهربان و عزیز من داره مادر میشه !مبارکش باشد. ما كي انقدر بزرگ شديم ؟
18 فروردين 1393

نوروز 1393

  سال نو شد و كهنه سر شد.از سالي كه گذشت چه گويم كه مادر شدم و فهميدم چه سخت و شيرين است مادري. سال وقتي نو شد كه ارادم در إغوش پدرش بود و من دستي در دست سهيل و دستي به دامان خدا داشتم به طلب سلامتي اين دو عزيزترينم. فقط اسم بود كه بر زبانم جاري ميشد ميدانستم كافي است بناممشان كه خدايم نگهدارشان بأشد بيش از همه شهابمان يادم بود كه پروردگارم ياورش باشد. امسال دومين سال است كه پدرم نيست و ما روز نو ميكنيم سال پيش از خوشي ميوه دلم نبود پدر نفهميدم و امسال از شيريني پاره تنم. نوروز را ساوه بوديم در كنارپدر هميشه گرفتار ، سه روزي هم تهران بوديم و امروز چهاردهم فروردين ماه هم در حال بازگشتيم از أصفهان به تهران . أصفهان د...
16 فروردين 1393

پنج ماهگی

تا حالا صبحتون رو با یه شیر برنج سرد و شیرین شروع کردین البته بعد از یه حموم داغ ؟!امتحان کنید صبحتون رو رنگی میکنه با کیفیت فول HD  حتی اگر شب قبلش اصلا نخوابیده باشین. پسرک در آستانه ماه ششم شروع کرده به خزیدن ، به شیوه ای بسیار مضحک. اولش غلت میزنه بعد در حالیکه گونه و دستهاش روی زمین هستند باسنش رو از ازمین بلند میکنه و خودش رو هول میده روی زمین به راحتی یه محوطه سه در سه رو به چرخش ها و غلت زدن های پشت سر همش اختصاص میده .امروز تمام تلاشش رو میکرد که انگشت شصت پاش رو بکنه توی دهنش . نمیدانم با اشتهای سیری ناپذیرش برای به کام کشیدن هر آنچه دم دستش می رسد چه کنم . وروجک چندان شیرین شده که تاب نمی آورمش . صبح های دوتاییمان پر است از ب...
26 اسفند 1392

نازک دلی

ازوقتی آراد بدنیا آامده نازک دلی مادرانه پیدا کرده ام هفته پیش یه روز آراد رو گذاشتم توی اغوشی و با هم رفتیم تجریش یه چند تا خرید کوچیک داشتم حقیقتش می خواستم بسنجم ببینم بیرون از خونه چه جوری رفتار میکنه، وقتی دو تایی هستیم و بدون ماشین.بد نبود .بگذریم که به همه کارهام نرسیدم اما تو راه برگشت رفتم دارینوش کتاب بخرم هیچ ایده ای نداشتم دلم میخواست یه چیزی بخونم که مناسب احوالات این روزها یم باشه و کلا شیرین . خانم فروشنده کتاب " باغ زمستانی " رو پیشنهاد داد . کتاب خوب بود نسبتا پر کشش و همون طور که خواسته بودم در کل شیرین ،داستان مادری است که سرگذشت خودش رو در قالب قصه پریان تعریف میکنه داستانی که شصت شال پیش در لنینگراد آغاز شده . ...
21 اسفند 1392

شیر خوردن ها

شیر خوردن این وروجک هم عالمی داره وقتی سرش رو میگذاره روی بازوی راستم و شیر میخوره، انگشت های کوچیک دست راستش رو مشت میکنه و میذاره روی شونه راستم و گاهی هم یه مشت کم زور به شانه ام میکوبه که غرق خوشی میشم ولی وقتی از سمت چپ شیر میخوره با انگشت هاش انگشت شستم رو میگیره و هی مرتب انگشتاش رو باز میکنه و میبنده ولی هیچ چیز صافی اون چشم هایی که به چشم های من خیره میشه رو توصیف نمیکنه نه  صفای آب نه آبی آسمون هیچ چیز ، بی نظیره و بی مانند ، نمیدونی چقدر شاکرم که تونستم بهت شیر بدم و هر بار بعد از شیر دادن به تو از لذتی که به من میدی سپاسگذار... ...
14 اسفند 1392

درد

گرفتن ناخن های آراد از اون وظایفی بود که از ابتدا بر عهده پدر خانواده افتاد به قول خودش کسی که از بچه های انقدری رگ میگیره دیگه ناخن گرفتن که کاری نداره . به هر حال روند کار همیشه این جوریه که من وقتی به آراد شیر میدم و آراد تو آغوشم به خواب میره سهیل هم میاد و انگشت ها رو دونه دونه میبوسه و ناخنش رو میگیره آخرین بار سعی کرد ناخن ها رو به اصطلاح خودمون از ته بگیره که گوشت دستش رو هم گرفت آراد هم جیغش به آسمون رفت . تا شب یکی دوبار انگشتش رو توی دهنش کرد و جیغش هوا رفت و بعد از اون دیگه اون دستش رو تو دهنش نمیکرد .با خودم فکر کردم که درد چه راهنمای خوبیه . ما از درد هایمان می آموزیم مادر با همه دردهایی که تو خواهی کشید من هم درد خواهم کشید ...
13 اسفند 1392

عکس های این سه نفر

.... و ما بر گشتیم با دست پر ، سفر خوبی بود و خوش گذشت کوله بارمان پر است از مهربانی های یک پدربزرگ بی نظیر و عمه ای بهتر از برگ درخت  . احوالات سفر بماند در فرصتی دیگر لیک به لطف عمو بهراد که فایل عکس های آراد رو بهمون داد چند تا از عکس ها روتوش نشده میگذارم. ...
10 اسفند 1392