هشت ماهگی
آرام جانم هشت ماهه شد ...
این وروجک هشت ماهه اینروزها از این سوراخ به آن سوراخ سرک میکشد و همچون یوزپلنگ ایرانی دستانش را بر زمین میکوبد و با صلابتی مثال زدنی چهار دست و پا تمام عرصه خانه را می پیماید . از هر چیزی میخواهد بالا برود میز ، صندلی نهار خوری ، دیوار ، شومینه ، کشوهای آشپزخانه ، دراور اتاق خواب و خلاصه هر چیزی که فکرش را بکنید ، ولی شیرین ترین بخشش وقتیه مثلا تو آشپزخونه خیلی جدی مشغول کارم و شروع میکنه به قور زدن که بیا بغلم کن و اگر نروم دستاشو میکوبه روی سنگفرش کف آشپزخونه و سلانه سلانه میآد سمتم بعد دو تا کف دست گرم روی ساق پام میشینه و با تکیه کردن به پای من خودش رو بلند میکنه و می ایسته و با کف دستش به پاهام ضربه میزنه .
عاشق روزنامه است امان از این که من حواسم نباشه و یه جایی یه صفحه روزنامه دستش بیفته ، تمام اوراقش به قطعات مختلف پاره میشه و پسرم تمام این تکه تکه ها رو دونه به دونه در دست میگیره و با صدایی که گاهی بلند و کوتاه میشه شروع میکنه به خوندن، این وسط هم وقتی از خوندن یک تکه فارغ میشه میاندازدش زمین و میره سراغ قطعه بعدی ( آیکون قهقهه).
چیزی که تا حالا تو وبلاگ آراد ازش حرف نزدم علاقه شدید آراد به مارک چیز های مختلفه از وقتی دو ماهه بود میدیدم یه ربع تموم با مارک پیش بندش سرگرم میشه و بلند بلند براش آواز می خونه ولی این علاقه کم کم به مارک چیزهای دیگر کشیده شد مارک عروسک های پارچه ای مارک لباس های من، مارک پتو ، و حتی بارکد نصب شده گوشه یخچال ! آخر چرا؟!!
پسرک این روز ها شش وعده غذا می خوره خیلی هم با اشتها میخوره ولی همچنان خوب وزن نمیگیره ماه گذشته پانصد گرم وزن گرفت و چرا پنهان کنم بله ناراحتم ...
پسرک هشت ماهه من همه هستی منی وقتی هشت ماه پیش تو رو بدنیا آوردم خیلی خوشحال بودم و خیلی شاکر ،ولی هرگز نمیدونستم تو انقدر شادی ، انقدر حس های زیبا و انقدر خوشبختی برایمان به همراه خواهی داشت . این روزها دارم از تو می آموزم وقتی می بینم روزی صد بار بلند میشوی و صد بار زمین میخوری دردت میآد و حتی گریه میکنی ولی باز هم برای صدو یکمین بار دستت رو به لبه میز میگیری که بلند شی به مادرت درس زندگی میدی کاش خودت هم هیچ وقت این درس رو از یاد نبری .دوستت دارم گرمای قلبم خیلی بیشتر از دیروز...
خدایا شکرت