بر دامنم پروانه ها پرواز میکنند
سلام سلام
ده ماه میشه که اینجا هیچ ننوشتم حتی ماه به ماه صفحه ام رو باز هم نمیکردم .
درسته که خیلی خیلی درگیر بودم اما این امر یقینا دلیل اصلی ننوشتنم نبوده به هر حال دیروز که اینجا رو خوندم فکر کردم چقدر خوبه اینجا رو دارم چقدر خوبه که انقدر با جزئیات نوزادی تا هفده ماهگی آراد رو ثبت کردم و چقدر حیف که برای دخترکمان چنین ثبت وقایعی نداشته باشم . درسته آوین خانم ما در ساعت یازده و ده دقیقه شب بیست و چهارم آبان ماه هزاروسیصد و نود چهار در بیمارستان خاتم الانبیا بدنیا آمد و زندگی ما را روشن تر کرد .
آوین با بیست و پنج ماه فاصله از آراد بدنیا آمد .
دخترک شیرین و دو ماه و بیست روزه ما برای چهره های آشنا لبخند میزنه به خوبی گردن میگیره و وقتی میذاریمش روی سینه چند دقیقه ای تحمل میکنه گردنش رو کمی بالا میاره و بشدت پا میزنه تا چند سانتی بتونه جلو بره .
پسرک از جان عزیزترم مایه غرور و افتخار منه پسرک مهربان، دلنشین، شیطانف پر جنب و جوش که اصلا اصلا حسادت بلد نیست . روزی که همراه با آوین از بیمارستان به خانه آمدم چنان استقبال گرمی از خواهرش کرد که گویا من هر روز با یک نوزاد وارد خانه میشدم . آراد جانم می خواهم روزی که این صفحه رو خوندی بدونی که حتی وقتی به تو فکر هم میکنم اشک در چشمم میگردد ، آرام جانم ،آرادم .