آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

و خداوند فرشته اي ديكر در دامانم نهاد ...

1395/2/26 18:01
نویسنده : ناهيد
435 بازدید
اشتراک گذاری
يكشنبه صبح بود طرفاي چهار از خواب بيدار شدم يه چرخي تو خونه زدم به آراد سر زدم برگشتم سر جام دراز كشيدم حس ميكردم حركت هاي آوين ضعيف شده . با نگراني خوابيدم . صبح سهيل كه شب قبل بيمارستان مدرس كشيك بود آمد خانه ، حين خوردن صبحانه گفتم سهيل حركت آوين ضعيف شده . پرسيد هفته چندي ؟ گفتم سي  و هفت تمام شده 
- امروز صبح ميريم سونو ميكنيم يه وقت بچه پي پي نكرده باشه 
زهره جون هم اومده بود كارهاي خونه رو بهش گفتم و سه نفري راه افتاديم بريم سونو ساعت حدوداي ١٠ بود اول رفتيم سونوگرافي  سر كي كاووس گفت دست كم دو ساعت بايد در انتظار باشين رفتيم پيش ناديا نظري كه اصلا تعطيل بود ، سهيل مستاصل شده بود ساعت ١٢ بايد ميرفت ساوه ، با يكي از همكارهاش كه متخصص زنان بود مشورت كرد و گفت بريم بيمارستان كيان NSD بگيريم. 
رفتيم بيمارستان كيان ، تو اتاق درد يه زائو مراحل اول زايمان رو طَي ميكرد خلاصه NSD گرفتم ده تا حركت بزرگ در بيست دقيقه ، ماما گفت اين نتيجه خيلي خوبه ولي باز هم برو بيمارستان خاتم كه ماما هاي اونجا با دكترت صحبت كنند . آمدم بيرون از بيمارستان سهيل و آراد كنار ماشين ايستاده بودند .نتيجه رو به سهيل گفتم خيلي عجله داشت دير شده بود گفت خوب خوبه ديگه بريم خونه بايد برم ساوه .
دم خونه از ماشين پياده شدم رفتم سوپر خريد داشتم سهيل هم آراد رو برد بالا كارم كه تو سوپر تموم شد امدم بيرون ديدم سهيل داره با ماشين از تو كوچه ميره بيرون به إشاره من ايستاد بِه خنده بهش گفتم چرا خدا حافظي نميكني يه وقت ميري من زايمان ميكنم خنديد و گفت همين هم ميشه 
رفتم خونه زهره جون نهار درست كرده بود ياد نيست چي بود از شدت سر درد تهوع پيدا كرده بودم نهار خورده نخورده رفتم دراز بكشم 
ساعت چهار با سر دردي شدت گرفته بيدار شدم حركت هاي جنين رو چك كردم خيلي ضعيف بود از اتاق امدم بيرون زهره جون تو اشپزخونه نشسته بود گفتم سر دردم بيشتر شده گفت ناهيد جون من براتون يه گل گاو زبون درست ميكنم بهتر ميشين 
يه گل گاو زبون مشتي خيلي شيرين درست كرد دوباره به پهلو دراز كشيدم حركت هاي دختركم ضعيف بود مانتو ام رو پوشيدم به زهره جون گفتم ميرم بيمارستان . 
اراد تو تخت خودش خواب بود گفتم در اتاق رو باز كنم از خواب بيدار ميشه ، نبوسيدم پسرك رو و رفتم بيمارستان . 
توي بيمارستان دوباره nsd و دوباره ظاهر همه چيز نرمال بود تلفني با خانم دكتر صحبت كردم گفتم ميدونم تعداد حركات درسته ولي قدرت حركات كم شده . گفت ريسك نميكنيم امشب ساعتي ١٠ ميام بيمارستان سزارين ميكنيم . 
اراد رو نبوسيده بودم ...
رفتم كارهاي پذيرش رو انجام دادم برگشتم تو بخش زايمان يه اتاق بهم دادن و دستگاه nsd رو وصل كردن تا حركات دخترك مونيتور شه دراز كشيدم چشماتون رو بستم لبخند زدم به سرنوشت ولي يادم بود كه اراد رو نبوسيده بودم .
سهيل به ملك جون زنگ زده بود ملك جونم هم خاله دريا رو فرستاده بود بيمارستان مهتاب هم به سر اومد بيمارستان . دوست عزيز تر از جان اصرار داشت بمونه بيمارستان ، و من همچنان يادم بود كه آراد رو نبوسيده بودم طرفاي ده شب بود كه خانم دكتر خودش رو رسوند به بيمارستان ، گفتم خانم دكتر دوست داشتم همسرم پيشم باشه نميشه تا صبح صبر كرد . گفت خودت خواستي بيام ديگه بذار تمومش كنيم و من  ايه الكرسي خوندم ... 
اتاق عمل نيمه تعطيل بود خانم دكتر مرتب سفارشم رو به پرسنل اتاق عمل ميكرد ميگفت اين خانم مريض ويژه منه ، شوهرش متخصص بيهوشيه و به خاطر تعهدش نتونسته بياد خيلي هواش رو داشته باشين . 
متخصص بيهوشي امد و پيشنهاد داد از كمر بي حس شم ، اون پرده سبز كذايي رو كشيدن يه فشار روي شكمم حس كردم و كمي بعد صداي گريه ايي بي أمان ، سرم رو گرداندم ، يازده و ده دقيقه شب بود . دخترك گريان را به صورتم چسباندند لرزيدم از خوشي صدايش كردم و او آرام گرفت. 
بند نافش گره خورده بود خداوند او را به ما بخشيد ...
از نيمه شب گذشته بود كه من رو به بخش منتقل كردند كمي بعد پرستاري از بخش اطفال دختركم را اورد و گفت بفرماييد اين هم دخترك سفيد برفيتان . گفتم اين كه خيلي قرمزه ... 
طرفهاي دو و نيم صبح بود كه سهيل خودش رو رسوند نميدونم سهيل كي عاشقش شد همون لحظه يا بعد ها ولي الان كه دخترك پنج ماه و نيمه است پدرش رو عاشق خودش كرده . من فردا اون روز با درخواست خودم مرخص شدم . 
وقتي با همراه با آوين  در غروب بيست و پنجم ابانماه وارد خانه شدم آراد عزيزم به استقبالمان امد پسركم در اين بيست و چهار ساعت گذشته خيلي بزرگ شده بود با قلب مهربونش چنان استقبال گرمي از من و خواهرش كرد كه گويي من هر روز با يك كودك يك روزه وارد خانه ميشدم 
خداياااااااا خيلي چاكرتم 
پسندها (1)

نظرات (0)