پنج صبح اول اسفند 91
یه روز هایی رو می خواییم که هیچ وقت فراموش نشند مثل سال پیش درست همین ساعت و همین روز . سهیل اردل بود و من خونه نگار عزیز بودم ، رفته بودم اونجا که با هم درس بخونیم ، امتحان سنت و مدرنیسم داشتیم با دکتر سلطانزاده ، خدایا چه امتحانی شب طرفای دو خوابیدیم و من پنج صبح بیدار شدم ، یه حسی داشتم نمیدونم چه جوری وصفش کنم همون موقع هم نمیتونستم درست حسم را تحلیل کنم .ولی از نظر فیزیک کمی تپش قلب داشتم رفتم تقویمم رو پیدا کردم و تاریخ آخرین قاعدگی ام را چک کردم .
- خب چیزی نیست !
23روز از آخرین قاعدگی گذشته بود.
برگشتم سر جام و خوابیدم فردا صبح وقتی به نگار جریان رو گفتم کلی دو تایی به توهم من و اینکه ممکنه من باردار باشم خندیدیم ،ولی پسرم شما اون موقع 8 روز بود توی دل من به سرعت داشتید رشد میکردید.
پنج صبح اول اسفند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی