آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

صد روزگی

1392/11/7 11:11
نویسنده : ناهيد
372 بازدید
اشتراک گذاری

شیرین تر از جانم صد روزه شدی ، صد ساله شوی مادر.

صد روز پیش از این در صبح پاییزی بیست و هفتم مهر ماه ، صبحی مثل بقیه صبح های پاییزی بود .خواب بودم که ناگهان حسی درونم پیچید ، بله درست حدس زدم شما داشتید می آمدید.

ساعت را نگاه کردم ساعت 6:30 دقیقه بود ، با صدای بلند سهیل را صدا کردم .آخه چند وقتی بود که سهیل از ترس این که شب به شکمم لگد بزنه تو اتاق مهمان می خوابید .سهیل به ثانیه ای وارد اتاق شد من هنوز توی تخت دراز کشیده بودم بهش گفتم فکر کنم کیسه آب سوراخ شده ، سهیل یه نگاهی به تصویر خودش تو آینه انداخت طره مویش را از صورتش کنار زد و گفت عزیزم آروم بلند شو که بریم .هنوز دو هفته به تاریخ زایمان مانده بود ولی من تقریبا لوازم خودم و شما رو مرتب کرده بودم ساک هامون رو سهیل برداشت و راهی شدیم .توی راه زنگ زدم خونه ملک جونم – مادر بزرگ عزیز خودم – گفتم سر راه میام بی بی طلعت رو با خودمون می بریم بعد هم به باباجان، دایی شهاب و شکوفه عزیز پیامک دادم .

انقباضات شروع شده بود هر بیست دقیقه .بعد از رسیدن به بیمارستان ، تشکیل پرونده و یک معاینه دردناک با خانم دکتر ترکستانی تماس گرفتند ، ایشون هم توی یک جلسه مهم بودند و گفتند خودشون رو می رسانند واین رساندن تا ساعت 12طول کشید ، اون موقع دهانه رحم تا 5 سانت باز شده بود واگر بابا سهیل شما متخصص بیهوشی نبود و انقدر موارد ناکام زایمان طبیعی رو به اتاق عمل نبرده بود که بچه هایی رو که تو کانال زایمان گیر کرده بودند رو با سزارین به دنیا بیاره و بعد با استرس تمام این بچه ها رو که از کمبود اکسیژن بی حال می شند رو احیا کنه ، شما هم با زایمان طبیعی بدنیا می امدین ولی به هر حال درست در لحظه اذان شما با زایمان سزارین بدنیا آمدید و به این ترتیب یکی از زیبا ترین دوره های زندگی من با پایانی خوش تر به انجام رسید و با به آغوش کشیدن شما آرام شدم .

آرام جانم و امروز که صد روز گذشته من هم چنان در خوشی این نعمت بی پایان غرقه ام .شبها وقتی بی خواب می شوم سر بر بالینت میگذارم سر مست از بوی بهشت میشوم و به خواب می روم .هنوز هم نمی دانم تو پاداش کدام کار نیکی و دعای خیر کدام نیک صفت . هر چه هستی مرا از خودم لبریز میکنی ....

این روز ها دیگه اسمت رو میشناسی و با صدا کردن اسمت رو مرا جستجو می کنی. خیلی شیطونی و دوست داری تمام وقت وول بخوری این روزها وقتی سرت رو میگذارم رو بالشت روی پام تا برات لالایی بخونم آرنجت رو به بالشت فشار می دی و سر و گردنت رو از بالشت بلند میکنی .

علیرغم توصیه های همه که بغلی میشی باز هم من خیلی بغلت میکنم و خیلی فشارت میدم .میدانم به زودی از آغوشم فرار میکنی پس تا میتونم این روزها در آغوشت میکشم ، میبوسمت ، می بویمت ، آرادم.

 

 

 

 

 

پی نوشت :

آراد با وزن 3کیلو و پنجاه گرم و قد 49 سانتی متر در آخرین روز هفته سی هشتم بارداری بدنیا آمد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

عاطفه مامان ستیا
8 بهمن 92 17:40
عزیزم خیلی زیبا نوشتیییییی
ناهيد
پاسخ
مرسي عاطفه جونم نظر لطفتونه
نسرین
9 بهمن 92 13:13
چه پسر ماهی دارید خدا نگهش داره براتون
ناهيد
پاسخ
مرسي نسرين عزيز خدا باران جون رو زير سايه شما و باباش حفظ كنه
کارن
11 بهمن 92 17:33
ای ول یه دوست جون خوش تیپم و مامانیه با احساسش من هم لینکیدمنون
ناهيد
پاسخ
سلام كارن جون جون جونم عاشقتم عاشق تو و أون مامان جذاب و مهربونت
سحر
13 بهمن 92 16:34
ای جونم فدات بشم خاله با این لباس نازت!!!!!
ناهيد
پاسخ
خدا نكنه سحر جون