نازک دلی
ازوقتی آراد بدنیا آامده نازک دلی مادرانه پیدا کرده ام
هفته پیش یه روز آراد رو گذاشتم توی اغوشی و با هم رفتیم تجریش یه چند تا خرید کوچیک داشتم حقیقتش می خواستم بسنجم ببینم بیرون از خونه چه جوری رفتار میکنه، وقتی دو تایی هستیم و بدون ماشین.بد نبود .بگذریم که به همه کارهام نرسیدم اما تو راه برگشت رفتم دارینوش کتاب بخرم هیچ ایده ای نداشتم دلم میخواست یه چیزی بخونم که مناسب احوالات این روزها یم باشه و کلا شیرین . خانم فروشنده کتاب " باغ زمستانی " رو پیشنهاد داد .
کتاب خوب بود نسبتا پر کشش و همون طور که خواسته بودم در کل شیرین ،داستان مادری است که سرگذشت خودش رو در قالب قصه پریان تعریف میکنه داستانی که شصت شال پیش در لنینگراد آغاز شده . در یکی از صحنه ها قهرمان داستان پسر کوچکش رو از دست میده و با اینکه نویسنده اصلا در این غم نوحه سرایی نکرده بود و کلا یک پاراگراف به این قضیه اختصاص داده ، نتونستم اون صحنه رو بخونم قلبم تند تند میزد نفسم به شماره افتاده بود در آستانه گریه بودم کتاب رو بستم چشمهام رو هم همین طور ....
مرا چه میشود ...
کتاب نوشت:
باغ زمستاني
نويسنده: كريستين هانا
مترجم: منيژه جلالی
این روز ها که آرادم بزرگتر شده می دونین دلم بیش از همه برا چی تنگ میشه برا اون وقتا که هنوز گردن نمیگرفت و وقتی عمودی بغلش میکردم که آروغش رو بگیرم سرش رو میگذاشت توی گودی گردن و نفس گرمش بر پوست تنم مینشست .
چقدر زود گذشت . ... آرام جانم