آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

هفت ماهگی

1393/2/29 22:24
نویسنده : ناهيد
553 بازدید
اشتراک گذاری

1- فکر میکنم دیروز آخریش بود .

 اولین امتحان کتبی که دادم رو یادم نیست احتمالا دیکته یا ریاضی کلاس اول بوده . از اون روز سالها گذشت ، تا من به دیروز برسم به آخرین امتحان آکادمیک . هفته آینده امتحان جامع شفاهی دارم و بعد راه بلندی است تا پایان نامه . تا این جاش هم از خودم راضیم .

2- دیروز شیپورچی کوچک خانه مان راس شش و نیم بیدار باش زد تا صبحانه ای خوردم و حاضر شدیم و رفتیم خونه ملک جون عزیزم ساعت هشت و نیم بود و آراد توی ماشین خوابش برد .براش شیر دوشیده بودم ، سوپ و فرنی هم داشت .سُپردمش به خدا و پس از آن به آیدا و آزاده بسیار عزیزم . پسرک هنوز در خواب بود که راهی دانشگاه شدم ، بغض داشتم، به دانشگاه که رسیدم رسا احوالش را پرسید گفتم هیچ نگو که اشکم روی نوک مژگانم نشسته .ساعت نه ونیم بود که امتحان شروع شد . در زندگیم با چنین سرعتی ننوشته بود چهار ساعت وقت داشتیم من سه ساعته تمام کردم بر خلاف تمام امتحان هایی که تا کنون داده ام به محض تمام شدن سوال آخر از جا بر خاستم حتی یه نیم نگاه هم به نوشته هام ننداختم . میوه شیرینم در خانه انتظارم را میکشید .

3- اما دردانه شیرینم ، گرمای دلم و آرام جانم ! هفت ماهه شد . پسرک هفت ماهه ام چهار دست و پا شده و ثانیه ای آغوشم را تاب نمی آورد . قلمرو پادشاهی اش قلب مادرش است و گوشه گوشه خانه .از غذا خوردنش ننوشتم . پسرک یک سوپ خور حسابی است . ولی حریره بادم نمیخوره به هیچ ترفندی به هر بازیی که حریره را به خوردش بدهی ، فایده ندارد چرا که تف میکند . روزی سه نوبت غذا میخوره اون هم بدون پیشبند ، به ثانیه ای پیشبند را باز میکند و اگر باز نشود آنقدر میکشد که پشت گردنش سرخ میشود روی همین حساب ما هم روزی سه بار لباس عوض میکنیم از سر تا پا.

چهار دست وپا رفتنش خنده دار ترین کمدی این روز های ماست چهار پنج قدم با تمرکز بسیار بر هماهنگی دست و پایش جلو می آید و بعد ولو میشود روی زمین و بعد دوباره بر میخیزد گاهی هم بی خیال میشه حتما با خودش فکر میکنه: بابا بی خیال بخزم که سرعتم بیشتره..

دیگه به راحتی میشینه یعنی خودش از حالت خوابیده بلند میشه و میشینه  و دو تا کف دستاش رو میکوبه روی زمین و من فدای شیطنت چشاش میشم ...

4- جلو آسانسور ایستاده بودم، در آسانسور باز که شد یه جفت چشم آشنا دیدم غزل بود، گفت هیچ فرقی نکردم حتی خوشکل تر شدم ، به تعرفش خندیدم خیلی جدی گفت : نه تورو خدا بگو چی کار کردی ؟ گفتم شاید چون دم ابرومو کوتاه کردم قیافه ام عوض شده .! نگفتم عشق زندگیم بیشتر شده ! کاش گفته بودم .

خدایا چاااااکرتم ....

5- در حال نوشتن پروپوزال هستم و همچنان محتاج دعا . دریغ نفرمایید

برای دیدن عکس ها بفرمایید ادامه مطلب...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان کسرا
30 اردیبهشت 93 11:05
آرادم،دقیقا برعکس کسرا جونه کسرای من فرنی میخوره ولی سوپ خیلی کم اما در مورد مشکل بستن پیشبند دقیقا عین کسراست عزیزم انشالا که همه امتحانا و پایان نامه بخوبی تموم میشن.
ناهيد
پاسخ
پس تو هم روزي سه بار لباس عوض ميكردي