می خواد بایسته !
یک- ما بر گشتیم ، اشتباه نشه جایی نبودم ولی از اول امسال تا همین دیروز یه کله داشتم می دویدم . نهایتا دیروز جلسه شفاهی امتحان جامع برگزار شد و بسیار خوب پیش رفت ، انقدر خوب بود که دوباره ایمان بیاورم به اون دستی که هیچ وقت فراموشم نمیکنه. دیروز ، چهارمین نفری بودم که رفتم تو اتاق ژوری و به طرز معجزه آسایی همه چیز فوق العاده پیش رفت درست انگار یک قدرتی خیلی بزرگ تراز من کلمات رو توی دهانم میگذاشت ، از اتاق که اومدم بیرون به بقیه بچه ها که منتظر پشت در ایستاده بودند گفتم : خیلی خوب بود ، خدا به مادرها کمک میکنه .
دیروز هم مثل هفته پیش آراد رو گذاشته بودم خونه مادر بزرگم ، پیش آیدا و آزاده عزیزم . هر چند که رفت و برگشتم کلا دو ساعت و چهل و پنج دقیقه بیشتر طول نکشید و پسرم نزد آدم های مطمئنی بود که خیلی دوستش دارند و تمام مدت باهاش بازی کرده بودند و از بغلشون پایین نگذاشته بودنش ،ولی پسرم دیشب مظطرب بود و من مادر این رو فهمیدم...
دو-پسرم خطرناک شده ، انقدر خطرناک که دستش رو به هر چیزی میگیره که از جا بلند شه .! خیلی زود نیست ؟! من هنوز برای این مرحله آماده نیستم ، خانه ما برای چنین مرحله ای خطرناکه ! درسته که اسباب اساسیه زیادی ندارم بوفه و دکور و اینجور چیزا تو خونه ما نیست ، از چیدن چیز میز های تزئینی روی میز و اینا هم لذت نمیبرم و در کل خونه ما یه خالیه بزرگه ، تا اینجاش برا آراد عالیه ! ولی تا دلتون بخواد پره از کنجهای تیز ، میز های کوتاه و سست ، شلف های شیشه ای وووو ...
فرصتی ندارم باید هر چه سریعتر خونه رو امن کنم برای وروچک شیطانی که برای ایستادن ، راه رفتن و دویدن بی قراره !
سه-امروز دوستم میگفت بچه ای که تا سه سالگی بهش نه نگن تا آخر عمرش بهتون نه نمیگه ! این جمله بد جور به دلم چسبید گفتم اینجا هم بگم شاید به شما هم بچسبه!
چهار- امروز رفتم تجریش ، برا خودم و آراد خرید کردم و از همه مهمتر برگ مو خریدم ، میخوام ویارونه درست کنم ، نگفته بودم ! شکوفه بسیار عزیزم داره مادر میشه ! خدایا شکرت که این همه نعمت دور و برم رو گرفته .
پنج - خدایا چاکرتم
برای دیدن عکس ها بفرمایید ادامه مطلب