نه ماهگی
آرام جانم نه ماهه شد .
پسرک نه ماهه ام در خانه مان چهار دست و پا از اتاقی به اتاق دیگر جولان میدهد و فریاد های شادیش فضا را پر میکند عجب نیست که فکر میکنم این روزهای شیرین از عمرم کم نمیشود چرا که در چنین هوایی نفس میکشم . هوایی پر از شادی های معصومانه کودکم . خدایا سپاس .
یک – نیم ساعتی هست که خوابیده ، از خستگی تاب ایستادن ندارم . کتابی در دست میروم و در کنارش دراز میکشم چشمانش در چشم خانه میگردد خنده بلندی میکند و ارام میشود ناگهان چشم باز میکند کتاب را میبندم و آغوشم را باز میکنم، میآید درون آغوشم سرش را میگذارد روی بازویم هردوآرام میگیریم و خواب...
دو – نشسته روی صندلی غذایش ، فکر نکنید که راحت مینشیند ،من به اندازه تمام آهنگهایی که در زندگیم نرقصیدم برایش میرقصم و می خوانم تا وروجک سر جایش بند شود و لقمه ای غذا بخورد . از آن پسرک خوش غذای دیروز هیچ خبری نیست ، می دانم مشکل کجاست نه این که غذا دوست نداشته باشد ، می ترسد خدای ناکرده از بازی عقب بیفتد . باور میکنید همه اش نه ماه دارد! از این روست که مادر گرام با کاسه ای کوچک دنبال سر وروجک شیطانش راه می افتد و وسط بازی با توپ و قابلمه و ملاقه و بالا رفتن از میز و صندلی غذا و هر چه فکرش را بکنید قاشقی غذا در دهانش میگذارد.
سه - پسرک چندان غریبی نمیکند یعنی با خانم ها که اصلا غریبی نمیکند ولی امان از این که در جمعی مردی سیبلو حضور داشته باشد میچسبد به آغوشم و چشم از سبیل آقا بر نمیدارد اینگونه بود که در چند روز سفرمان به اصفهان آقا جمال شوهر عمه سهیل سوژه غریبی پسرکم بود.
چهار – به عنوان یه دونه دختر خانواده وقتی یه داداش بزرگتر و یه داداش کوپکتر داشتم اون و پدری که به پسر هاش بیشتر اهمیت میدادعجیب نبود که من هم بیشتر از اونکه عروسک بازی و خاله بازی کنم همیشه یه توپ زیر بغلم بود و دنبال داداش بزرگه دوان دوان میدویدم . از جام جهانی 1986 چیز زیادی یادم نیست فقط یادمه پدرم و داداشم از تیم فرانسه که باعث حذف برزیل شده بود خیلی بدشون می اومد بعدش هم که ای بابا آلمان زد و فرانسه رو حذف کرد و من این جوری عاشق تیم آلمان شدم و میگن اشک ها ریختم وقتی آرژانتین قهرمان شد . از اون به بعد دیگه واسه خودم کلی مفسر ورزشی بودم همیشه قبل و بعد از هر بازی کلی با پدرم بحث میکردیم کم کمک استقلال شخصیتی پیدا کرده بودم و برا خودم صاحب نظر ، بعدها که دیگه دانشجو بودم و از خانه دور همیشه بعد از بازی های مهم یه یک ساعتی با پدر بحث میکردم اصلا برام شیرینی فوتبال دیدن در همین بحث ها بود . حالا این علاقه تا کجا ریشه در تمایل دخترکی داشت که می خواست خودشو با بازی های پسرونه به پدرش ثابت کنه بماند . امسال هیچ کدام از بازیها را کامل ندیدم . حتی بازی آلمان – برزیل رو ، هرچند بهانه های خوبی داشتم که آراد خوابه و اگر من پهلوش نباشم زود بیدار میشه و از خستگی رئی پام بند نیسم و اینا ....ولی انگار بدون پدرم جام جهانی یه چیزی کم داشت هر چند نمیتونم خرسندی خودم رو از قهرمانی تیم مورد علاقه ام پنهان کنم ولی فوتبال با رفتن پدرم قدرت جادوییش رو از دست داده . پدر دیگه چه کارهایی رو برای تو انجام میدادم .دلم برات تنگ شده .
پنج - سهیل میگه آراد شبیه کارتون های ژاپونیه با اون صورت گرد، موهای لخت وچشمای سیاه بادومیش ! عاشقتم مامان ! شبیه هر چیزی که باشی برای من یه دونه ای !
شش- تازه از خواب بیدار شده .پسرکمان خواب بود که سهیل بوسه خدا حافظی بر صورتش زد و حالا چهار دست و پا ، ب ب کنان از اتاقی به اتاق دیگر سرک میکشد . در اتاق کار که بیشتر بوی سهیل را میدهد کمی تامل میکند . چشمش که به من در درگاه اتاق می افد جیغ زنان به سمتم می آید در حالیکه به ساق پایم تکیه کرده از من بالا میرود و دستانش را دراز میکند که بغلم کن . بغلش میکنم در آغوشم فشارش میدهم خوشش نمی آید نغ میزند ولی من دوباره فشارش میدهم ، من که خوشم می آید .خدا را شکرمیکنم که مرد من ، پدر بینظیر کودکم پنج ، صبح دیگر با خنده ای بزرگ و شاد از در وارد میشود و من و پسرش را در پناه قلب مهربانش میگیرد .خدایا گفته بودم چقدر چاکرتم !
هفت - خدایا چاکرتم !