یازده ماهگی
آرام جانم یازده ماهه شد. الان چهار زانونشسته کف زمین کیف من رو از اتاقم کشیده و آورده تا نشیمن و داره باهاش بازی میکنه .
مرد شش میلیون دلاری من ،شش تا دندون داره و این شش تا دندون تقریبا در فاصله دو تا سه هفته خیلی سخت در آمد . این ماه آخر ماه سختی بود شش تا دندون و اولین سرماخوردگی آراد ، اگر تب های پشت واکسن ها رو مریضی حساب نکنیم این اولین بیماری آراد بود .ظاهرا که سرماخوردگی ساده ای بود یه کم آبریزش بینی داشت و البته شب اول خیلی بد خوابید اغراق نمیکنم که هر پنج دقیقه بیدار میشد ولی شب بعد خودم از گلو درد خوابم نمیبرد تا حالا چنین گلو دردی نکشیده بودم و سهیل هم مثل همیشه کشیک بود ساعت چهار نیمه شب بود که زنگ زدم بیدارش کردم اون هم تلفنی تجویزی کرد ولی هیچ کدوم از دارو ها روتوخونه نداشتیم ناچارا با شربت سرماخوردگی آراد شب را به صبح رسوندم صبح شال و کلاه کردیم رفتیم خانه بهداشت گفتم حتما دکتری چیزی دارند خوب شرایط برا من یه کم عجیب بود کوزه گر تو کوزه افتاده بود .هر دومون ویزیت شدیم التهاب شدید گلو و از نوع ویروسی. کاری نمیشد کرد جز صبر .
چه خانم دکتر خوبی داشتند . متخصص اطفال رو میگم به دلم کلی نشست قد و وزن پسرک رو هم اندازه گرفت . 79 سانت قدش بود و نه کیلو و دویست وزنش . بعد هم امدیم خانه تا سوپ ماهیچه ای که اول صبح بار گذاشته بودم رو بخوریم . جای همه تان خالی!
بله البته که پسرم راه هم میرود . البته ترسو ئه کلا آراد تا مطمئن نباشه از عهده انجام کاری بر می آد اقدام به انجامش نمیکنه . اولین باری که سعی کرد از شومینه بره تو موفق شد . اولین باری که سعی کرد از تخت اتاق مهمان بره بالا موفق شد . اولین باری که سعی کرد از چهار پایه هایی که گذاشتیم دور تلویزیون بالا بره موفق شد و اولین باری که سعی کرد فاصله بین میز جلو تلویزیون تا کاناپه را راه بره موفق شد . با وجود این تا میبینه مسافت زیاده چهار دست و پا میره و یا وقتی میتونه دستش رو به دیوار بگیره بره خوب حتما دیوار رو انتخاب میکنه . تلاشش برا راه رفتن و کشف کردن جهان برام خیلی جالبه .
همچنان شب ها تا صبح دست کم پنج بار بیدار میشه و شیر می خوره نمیدونم کی یک شب کامل رو تا صبح خواهد خوابید و یا من باید چکار کنم کاش مادر های با تربه ای که این صفحه دو نمیخونند راهنماییم کنند .
در ضمن سه هفته پیش دو روز رفتیم شمال اولین سفر تفریحی بعد از تولد آراد بود . دو سال بود که شمال نرفته بودم . انقدر خوش گذشت انقدر خوش گذشت که باورم نمیشد . این که با یه بچه ده ماهه سه نفری بدون دوستامون بریم سفر و انقدر خوش بگذره . دیگه همین در تدارک تولد یک سالگی پسرکیم . خدایا شکرت.
پسرک یک رقاص حسابیه با هر آهنگی شروع میکنه به رقصیدن ، در حالیکه ایستاده و تکیه میده به میز وسط نشمن دست راستش رو مشت میکنه و میبره بالای سرش و کاملا متناسب با ریتم موسیقی خودش رو تکون میده گاهی چنان مجذوب آهنگ میشه که هر چی بگم آراد ! آراااااااااااااااااد ! هیچ توجهی نمیکنه !
یازده ماهگیت بر من مبارک ، شیرین پسرم .
خدایا گفته بودم چقدر چاکرتم !
برای دیدن بقیه عکس ها بفرمایید ادامه مطلب