ساوه
چند روزیه که آمدیم ساوه ، پیش بابا سهیل ومن دارم این سطور را از طبقه بالا خانه بهداشت یعنی جایی که پانسیون پدرت هست می نویسم . یه بارون قشنگ زمستونی هم داره میباره آسمون کمی گرفته است اما دل من روشنه .
روز اول که رسیدیم یه کم بی قرار بودی پسرم ولی از فرداش عادت کردی کلا عاشق خونه خودمون هستی ولی هر جا هم که بریم بعد از کمی عادت میکنی ، مادر بودن در همین مدت کوتاه به من یاد داد که سنگ لعل شود در مقام صبر.
پسرم تقریبا دو هفته ای میشه که دستهات رو کشف کردی دقیقا پانزدهم دیماه بود وقتی دراز کشیده بودی و برا خودت سرو صدا راه انداخته بودی متوجه شدم که داری به دستات با دقت نگاه میکنی ،بعد از اون گاهی با چنان ملچ ملوچی دستات رو می خوری که با خودم میگم یعنی دستاش چه مزه ای میده!
حرکت دستهات کمی ارادی شده اند گاهی اسباب بازی هات رو تو دست میگیری و بعد رها میکنی .
اصلا دوست نداری بزارمت رو شکم .گاهی خودم به پشت میخوابم و تو رو میزارم رو سینه ام سر و گردنت رو میاری بالا و با تعجب به اطراف نگاه میکنی.
وقتی میخوام بلندت کنم بهت میگم مامان گردنت رو سفت بگیر و واقعا این کار و میکنی و زیر دستام عضلات گردنت رو که منقبض شدن حس میکنم .
تمام تلاشت رو برا غلت زدن میکنی البته از سمت راست یه راست دست تمام عیاری .کاملا غلت میزنی و میای روی بازوی راستت ولی هنوز 180 درجه دیگه مونده تا یه غلت درست و حسابی بزنی و من بی صبرانه منتظرم.
دایره آواهایی که می گی بیشتر شدن بیشتر از همه می گی " گیییییی" " آقا" " آغون " اهان نزدیک بود یادم بره " اوگی " با کسره گ رو خیلی می گی . گاهی هم که حوصله داشته باشی با من یا بابا وارد مکالمه میشی مثلا ما یه چیزی میگیم و تو جوابمون رد میدی .
داری کم کم بازیگوش میشی موقع شیر خوردن همش حواست این ور اون وره به خصوص بابا سهیل که تا حرف بزنه شما همه چیز رو رها می کنین و برا باباتون خنده های دلبرانه سر می دین .
خوشحا لم که اومدم ساوه دوست ندارم با کم دیدن سهیل رابطه عاطفی بین تون کم بشه . این روز ها خیلی خوشحالم، حال همه تان به همین خوشی.