آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

ده ماهگی

نور دیده ام  ده ماهه شد.                                       ده ماه است که عاشق ترم ، ده ماه است که  مومن ترم و ده ماه است که من یک  مادرم. آراد من در ده ماهگی دارد سعی میکند که به تنهایی بایستد گاهی دستانش را از تکیه گاه رها میکند ولی  کمی بعد با شتاب به تکیه گاهش آویزان میشود  .                                   ...
29 مرداد 1393

من و او

درست از لحظه ای که چشمانش را  صبح باز میکنه درست تا لحظه ای که شمگاهان به خواب میره با منه ! هیچ  کس به اندازه من اون رو نمیشناسه هر عهن گفتنش برا من معنی داره ، میدونم کی خسته است ، کی تشنه است ، کی حوصله اش سر رفته،  کی آغوش من رو می خواد،، کی آب بازی می خواد ،کی دوست داره رو صندلی غذاش بشینه غذا بخوره ،کی باید تمام خونه رو دنبالش بدوم تا لقمه لقمه غذا دهنش کنم ،با چی گریه اش بند میآد ،با چی هیجان زده میشه ،چه کاری رو دوست داره و چه کاری رو دوست نداره .من اون رو میشناسم ! اون پاره تنمه ، اون گرمای قلبمه ! خدایم در همه احوال نگهدارتو باشد. ...
17 مرداد 1393

نه ماهگی

آرام جانم نه ماهه شد . پسرک نه ماهه ام در خانه مان چهار دست و پا از اتاقی به اتاق دیگر جولان میدهد و فریاد های شادیش فضا را پر میکند عجب نیست که فکر میکنم این روزهای شیرین از عمرم کم نمیشود چرا که در چنین هوایی نفس میکشم . هوایی پر از شادی های معصومانه کودکم . خدایا سپاس .   یک – نیم ساعتی هست که خوابیده ، از خستگی تاب ایستادن ندارم . کتابی در دست میروم و در کنارش دراز میکشم چشمانش در چشم خانه میگردد خنده بلندی میکند و ارام میشود ناگهان چشم باز میکند کتاب را میبندم و آغوشم را باز میکنم، میآید درون آغوشم سرش را میگذارد روی بازویم هردوآرام میگیریم و خواب...   دو – نشسته روی صندلی غذایش ، فکر نکنید که ر...
27 تير 1393

مممما مما

1-  - ممم مممممم مممممما مممممممممممممممما ! از دیروز جادویم میکند مسخ میشوم و از خود بی خود . نمی دانید یعنی همه مادر ها میدانند و من نمیدانستم چه شیرین لحظه ای است آنگاه که پسرک هشت ماه و نیمه ام ما ماما بنامد ، جست و جویم کند و بی تاب آغوشم باشد . دیروز به نگار میگفتم این روزهای مادرانه چنان شیرین اند که گاهی فکر میکنم خوابم مگر این همه خوشی یکجا امکان دارد ، حتما همین الانهاست که زنگ ساعت از خواب بیدارم کنه که پاشو لنگه ظهره به کلاست دیر میرسی ! خدایا بزرگیت رو شکر 2- شیرین پسرم اینروزها به دستش را به میز ، مبل و هر چه که فکرش را بکنید میگیرد و به خوبی می ایستد و بعد هم با احتیاط خم میشود و به خوبی مینشیند . اگر دستش را کا...
11 تير 1393

هشت ماهگی

آرام جانم هشت ماهه شد ... این وروجک هشت ماهه اینروزها از این سوراخ به آن سوراخ سرک میکشد و همچون یوزپلنگ ایرانی دستانش را بر زمین میکوبد و با صلابتی مثال زدنی چهار دست و پا تمام عرصه خانه را می پیماید . از هر چیزی میخواهد بالا برود میز ، صندلی نهار خوری ، دیوار ، شومینه ، کشوهای آشپزخانه ، دراور اتاق خواب و خلاصه هر چیزی که فکرش را بکنید ، ولی شیرین ترین بخشش وقتیه مثلا تو آشپزخونه خیلی جدی مشغول کارم و شروع میکنه به قور زدن که بیا بغلم کن و اگر نروم دستاشو میکوبه روی سنگفرش کف آشپزخونه و سلانه سلانه میآد سمتم بعد دو تا کف دست گرم روی ساق پام میشینه و با تکیه کردن به پای من خودش رو بلند میکنه و می ایسته و با کف دستش به پاهام ضربه میزنه ....
28 خرداد 1393

روزهایی گاهی سخت اما به شیرینی عسل

میپرسه از لیلا خانم راضی هستی ؟منظورش پرستار آراده ، سه روز در هفته می آد و به من کمک میکنه . میگم : آره نسبتا هرچند که آراد دوستش داره کلی از دیدنش خوشحال میشه براش ذوق میکنه و میپره تو بغلش ولی من هم احتیاج به زمان دارم تا بتونم اون رو به عنوان پرستار آراد بپذیرم . بهش اجازه بدم کارهای آراد رو انجام بده من در یک ماهه گذشته که لیلا میاد هنوز دلم نیومده پوشک آراد رو بهش بدم عوض کنه و از طرفی هنوز جرات نمیکنم اراد رو تنها پیشش بذارم میترسم آراد گریه کنه و اون به گریه های آراد بی توجهی کنه ! میگه خودش از این نظر مشکل نداره گریه بچه آزارش نمیده و با گریه بچه ناراحت نمیشه از این نظر راحت میتونه بچه رو پیش پرستار بذاره . به سهیل هم که میگم میگ...
24 خرداد 1393