آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

سيزده ماهگي

              آرام جانم سيزده ماهه شد . سيزده ماهگي آراد خيلي سخت گذشت . هفته اول سيزده ماهگي إسهال و سر كله دو تا دندون كه يكيش اسياب بود و خيلي أذيت شد و هفته اخر اولين سرما خوردگي جدي و اولين انتي بيوتيك !  اشكارا بد قلق شده از بغلم پايين نمي اد فرصت غذاخوردن هم ندارم ديگه غذا درست كردن كه هيچ ! خودش هم خيلي بد غذا شده خيلي سخته كه با اين شرائط مرتب غذا درست كنم و همه اش راهي سطل زباله شود نميدونم شايد همه از عوارض سر ماخوردگيه اميد وارم چهارده ماهگي روزهاي بهتري باشند . پسرك اشكارا نيم كيلو وزن كم كرده به مهتاب ميگم ميدوني برا گرم گرم وزن گرفتن اين بچه چقدر زحمت كشيدم حال...
6 آذر 1393

خودش غذا ميخوره

١ _سه روزي بود كه غذا نميخورد تا قاشق را مي بردم سمت دهانش روش رو بر ميگردوند و محكم دهانش را مي بست هم زمان إسهال هم بود و بي اندازه بهانه گير ، حدس ميزدم باز هم دندونش آزارش ميدهد . سيصد گرم وزن كم كرده بود و بوضوح صورتش لأغر شده بود . اسهال خوب شد و يه دندون پايين و يه دندون اسياب نوكشون بيرون زد . اشكارا پسرك خوش خلق شده بود ولي همچنان غذا نميخورد ، فكر كردم شايد از دست من نميخواد بخوره از سهيل خواستم بهش غذا بده أون از من ناكام تر . تصميم گرفتم غذا خوردن روبه خودش واگذار كنم ، براش ماكاروني صدفي پختم با فيله مرغ وگذاشتم تو بشقابش جلوش و خودم نشستم روبرويش چه لذت من بي نهايتي بود. دونه دونه ماكاروني ها رو با انگشتاي كو چكش ميبرد به دها...
26 آبان 1393

ما به معجزه ایمان داریم ، ما مادریم

امروز معجزه چهل ونه سانتي من يك سأله شد خداوندا تو ميداني كه امروز چقدر مؤمن ترم ! اصلا مادر ها هميشه مؤمن ترند. چگونه مؤمن تر نباشم وقتي پسركم چنين شيرين از اين سو به ان سوي خانه ميدود . چگونه مؤمن تر نباشم وقتي گرماي جانم با تلاشي مثال زدني سعي ميكند حرف بزند و منظورش را بيان كند . چگونه مؤمن تر نباشم وقتي عاشقترم. چگونه مؤمن تر نباشم كه وقتي دلم ميگيرد يا جانم به دردي ميسوزد معجزه ام لبهاي كوچكش را روي گونه هايم ميگرداند كه مادرش را ببوسد. پسرم ميخو اهم بداني كه چقدر به زندگي من شادي دادي چقدر به دانسته هايم عمق دادي . پسرم ميخو اهم بداني كه چقد...
27 مهر 1393

یازده ماهگی

آرام جانم یازده ماهه شد. الان چهار زانونشسته کف زمین کیف من رو از اتاقم کشیده و آورده تا نشیمن و داره باهاش بازی میکنه . مرد شش میلیون دلاری من ،شش تا دندون داره و این شش تا دندون تقریبا در فاصله دو تا سه هفته خیلی سخت در آمد . این ماه آخر ماه سختی بود شش تا دندون و اولین سرماخوردگی آراد ، اگر تب های پشت واکسن ها رو مریضی حساب نکنیم این اولین بیماری آراد بود .ظاهرا که سرماخوردگی ساده ای بود یه کم آبریزش بینی داشت و البته شب اول خیلی بد خوابید اغراق نمیکنم که هر پنج دقیقه بیدار میشد ولی شب بعد خودم از گلو درد خوابم نمیبرد تا حالا چنین گلو دردی نکشیده بودم و سهیل هم مثل همیشه کشیک بود ساعت چهار نیمه شب بود که زنگ زدم بیدارش کردم اون هم تلف...
27 شهريور 1393

چرا رفتي چرا من بي قرارم ......

ميگفت وقتي يه عزيزي رو از دست ميدي يه مار توي خونه دلت لونه ميكنه بله زمان ميگذره و تو حتما به زندگي معمولت بر ميگردي ولي أون ماره برا هميشه تو قلبت لونه كرده و نميتوني پيش بيني كني كه كي نيشش رو توي دلت فرو ميكنه و أون موقع درد تازه ميشه تازه تازه .  ميگفت من كه خواهرم رو از دست دادم هيچوقت ثمر خواهر از دست نداده نميشم حتي تو خوش ترين لحظه ها  امشب نيشش تا عمق جانم  ..... نگفتي ماهتاب امشب چه زيباست نديدي جانم از غم ناشكيباست....   پي نوشت : غزل از سيمين بهبهاني 
9 شهريور 1393

جفت دندون های بالایی

بعضی روزها مادر بودن و تنها بودن خیلی سخت میشه مثل سه روز پیش ، آراد از صبح که بیدار شد بد قلق بود لحظه ای حاضر نبود از بغلم پایین بیاد تا میگذاشتمش زمین که برم به یه کاری برسم گریه کنان  دنبالم می آمد و پاهم بالا میرفت که بغلش کنم ! توی بغلم هم آروم نبود و جیغ میزد ! تا عصربه همین منوال بود یه یک ساعتی هم وسط روز خوابید تا من تجدید قوا کنم با خودم فکر میکردم آخر چرا انقدر بی قراره ، آراد خیلی گریه نمیکنه مگر اینکه درد داشته باشه با خودم گفتم شاید می خواد دندون در آره ، رفتم دیفن هیدرامین آوردم مالیدم به لثه هاش ، همون موقع حس کردم لثه های بالاش سفت تر از معمول هستند ،اثر آن چنانی از دیفن هیدرامین ندیدم یه ژل لیدوکائین شوهر خاله&nb...
4 شهريور 1393