آرادآراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
آوینآوین، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

مادرانه ای برای پسرم

ما به معجزه ایمان داریم ، ما مادریم

امروز معجزه چهل ونه سانتي من يك سأله شد خداوندا تو ميداني كه امروز چقدر مؤمن ترم ! اصلا مادر ها هميشه مؤمن ترند. چگونه مؤمن تر نباشم وقتي پسركم چنين شيرين از اين سو به ان سوي خانه ميدود . چگونه مؤمن تر نباشم وقتي گرماي جانم با تلاشي مثال زدني سعي ميكند حرف بزند و منظورش را بيان كند . چگونه مؤمن تر نباشم وقتي عاشقترم. چگونه مؤمن تر نباشم كه وقتي دلم ميگيرد يا جانم به دردي ميسوزد معجزه ام لبهاي كوچكش را روي گونه هايم ميگرداند كه مادرش را ببوسد. پسرم ميخو اهم بداني كه چقدر به زندگي من شادي دادي چقدر به دانسته هايم عمق دادي . پسرم ميخو اهم بداني كه چقد...
27 مهر 1393

یازده ماهگی

آرام جانم یازده ماهه شد. الان چهار زانونشسته کف زمین کیف من رو از اتاقم کشیده و آورده تا نشیمن و داره باهاش بازی میکنه . مرد شش میلیون دلاری من ،شش تا دندون داره و این شش تا دندون تقریبا در فاصله دو تا سه هفته خیلی سخت در آمد . این ماه آخر ماه سختی بود شش تا دندون و اولین سرماخوردگی آراد ، اگر تب های پشت واکسن ها رو مریضی حساب نکنیم این اولین بیماری آراد بود .ظاهرا که سرماخوردگی ساده ای بود یه کم آبریزش بینی داشت و البته شب اول خیلی بد خوابید اغراق نمیکنم که هر پنج دقیقه بیدار میشد ولی شب بعد خودم از گلو درد خوابم نمیبرد تا حالا چنین گلو دردی نکشیده بودم و سهیل هم مثل همیشه کشیک بود ساعت چهار نیمه شب بود که زنگ زدم بیدارش کردم اون هم تلف...
27 شهريور 1393

چرا رفتي چرا من بي قرارم ......

ميگفت وقتي يه عزيزي رو از دست ميدي يه مار توي خونه دلت لونه ميكنه بله زمان ميگذره و تو حتما به زندگي معمولت بر ميگردي ولي أون ماره برا هميشه تو قلبت لونه كرده و نميتوني پيش بيني كني كه كي نيشش رو توي دلت فرو ميكنه و أون موقع درد تازه ميشه تازه تازه .  ميگفت من كه خواهرم رو از دست دادم هيچوقت ثمر خواهر از دست نداده نميشم حتي تو خوش ترين لحظه ها  امشب نيشش تا عمق جانم  ..... نگفتي ماهتاب امشب چه زيباست نديدي جانم از غم ناشكيباست....   پي نوشت : غزل از سيمين بهبهاني 
9 شهريور 1393

جفت دندون های بالایی

بعضی روزها مادر بودن و تنها بودن خیلی سخت میشه مثل سه روز پیش ، آراد از صبح که بیدار شد بد قلق بود لحظه ای حاضر نبود از بغلم پایین بیاد تا میگذاشتمش زمین که برم به یه کاری برسم گریه کنان  دنبالم می آمد و پاهم بالا میرفت که بغلش کنم ! توی بغلم هم آروم نبود و جیغ میزد ! تا عصربه همین منوال بود یه یک ساعتی هم وسط روز خوابید تا من تجدید قوا کنم با خودم فکر میکردم آخر چرا انقدر بی قراره ، آراد خیلی گریه نمیکنه مگر اینکه درد داشته باشه با خودم گفتم شاید می خواد دندون در آره ، رفتم دیفن هیدرامین آوردم مالیدم به لثه هاش ، همون موقع حس کردم لثه های بالاش سفت تر از معمول هستند ،اثر آن چنانی از دیفن هیدرامین ندیدم یه ژل لیدوکائین شوهر خاله&nb...
4 شهريور 1393

ده ماهگی

نور دیده ام  ده ماهه شد.                                       ده ماه است که عاشق ترم ، ده ماه است که  مومن ترم و ده ماه است که من یک  مادرم. آراد من در ده ماهگی دارد سعی میکند که به تنهایی بایستد گاهی دستانش را از تکیه گاه رها میکند ولی  کمی بعد با شتاب به تکیه گاهش آویزان میشود  .                                   ...
29 مرداد 1393

من و او

درست از لحظه ای که چشمانش را  صبح باز میکنه درست تا لحظه ای که شمگاهان به خواب میره با منه ! هیچ  کس به اندازه من اون رو نمیشناسه هر عهن گفتنش برا من معنی داره ، میدونم کی خسته است ، کی تشنه است ، کی حوصله اش سر رفته،  کی آغوش من رو می خواد،، کی آب بازی می خواد ،کی دوست داره رو صندلی غذاش بشینه غذا بخوره ،کی باید تمام خونه رو دنبالش بدوم تا لقمه لقمه غذا دهنش کنم ،با چی گریه اش بند میآد ،با چی هیجان زده میشه ،چه کاری رو دوست داره و چه کاری رو دوست نداره .من اون رو میشناسم ! اون پاره تنمه ، اون گرمای قلبمه ! خدایم در همه احوال نگهدارتو باشد. ...
17 مرداد 1393

نه ماهگی

آرام جانم نه ماهه شد . پسرک نه ماهه ام در خانه مان چهار دست و پا از اتاقی به اتاق دیگر جولان میدهد و فریاد های شادیش فضا را پر میکند عجب نیست که فکر میکنم این روزهای شیرین از عمرم کم نمیشود چرا که در چنین هوایی نفس میکشم . هوایی پر از شادی های معصومانه کودکم . خدایا سپاس .   یک – نیم ساعتی هست که خوابیده ، از خستگی تاب ایستادن ندارم . کتابی در دست میروم و در کنارش دراز میکشم چشمانش در چشم خانه میگردد خنده بلندی میکند و ارام میشود ناگهان چشم باز میکند کتاب را میبندم و آغوشم را باز میکنم، میآید درون آغوشم سرش را میگذارد روی بازویم هردوآرام میگیریم و خواب...   دو – نشسته روی صندلی غذایش ، فکر نکنید که ر...
27 تير 1393

مممما مما

1-  - ممم مممممم مممممما مممممممممممممممما ! از دیروز جادویم میکند مسخ میشوم و از خود بی خود . نمی دانید یعنی همه مادر ها میدانند و من نمیدانستم چه شیرین لحظه ای است آنگاه که پسرک هشت ماه و نیمه ام ما ماما بنامد ، جست و جویم کند و بی تاب آغوشم باشد . دیروز به نگار میگفتم این روزهای مادرانه چنان شیرین اند که گاهی فکر میکنم خوابم مگر این همه خوشی یکجا امکان دارد ، حتما همین الانهاست که زنگ ساعت از خواب بیدارم کنه که پاشو لنگه ظهره به کلاست دیر میرسی ! خدایا بزرگیت رو شکر 2- شیرین پسرم اینروزها به دستش را به میز ، مبل و هر چه که فکرش را بکنید میگیرد و به خوبی می ایستد و بعد هم با احتیاط خم میشود و به خوبی مینشیند . اگر دستش را کا...
11 تير 1393